بارالها، لم يزالا، اي همه نور و کمالا، اي همه شور و جمالا، آيم من سوي تو و گويم به تو اي حق تعالا، اي همه خوبي و پاکي اي همه عشق و صفا را، اي که عشقت برده ما را، انتها را، اي همه زيبايي از تو، اي که نزديکتر ز من تو، اي که گويم من پس کجايي اي خدا تو، اي که هستي و اميدي، اي همه نور و سپيدي، اي که من گويم فقط شکوههايم، شکوهها و گريههايم، از زمانه نالم و من گويم ناگفتههايم، اي که تو اسرار جاني، با مني و جاوداني، جاودان و بيکراني، تا هميشه تو بماني، اي که تنهايي من پر ميشود با حرف و نامت، اي که قلبم وقت غصه پر شود از حرفهايت، حرفهايي که تو گويي از شروع تا بينهايت، گويي اي انسان بخوان نامم تا کنم من دعايت را اجابت، اي که هر لحظه تو هستي ميدهي بر خاک اين تن، اي که من با تو شوم من، اي که خاک اين تنم را از گل و لا آفريدي، اي عشقت را براي عاشقي در اين تن من تو دميدي، تو دميدي و بگشتم اشرف خلق دو عالم، از همه خلق و خلايق من بنالم، من هميشه از تو نالم، که تويي پروردگارم، پس چرا اين گونه مانم، پس چرا دوري ز من تو اي پروردگارم.